˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙
11 / 5برچسب:, :: 13:47 :: نويسنده : وحید
در بيستم جمادى الثانى سال دوم بعثت، از صلب پيامبر اكرم- صلى الله عليه و آله و سلم- و از رحم پاك و مطهر خديجه، دخترى پا به عرصه وجود نهاد، دخترى كه همتاى على (ع)، سرمنشأ و ريشه سلسله امامت و ولايت، و الگوى تمامى مؤمنين و موحدين است .
پس از گذشتن مدت مقرر، جبرئيل نازل شد و عرض كرد: خداوند على اعلى سلام مىرساند و مىفرمايد: براى تحفه و كرامت من آماده باش! آنگاه ميكائيل طبقى از ميوههاى بهشتى را فرود آورد . غصب فدك-- از ديگر صحنههاى مربوط به زندگى آن حضرت، مسأله غصب فدك بود . در اوايل سال هفتم هجرى، سپاه اسلام به طرف قلعههاى خيبر كه در تصرف يهوديان بود حركت كردند و قلعهها را فتح نمودند . اهالى يكى از قلعهها از در مصالحه برآمده و قريه فدك را كه شامل زمينهايى حاصلخيز بود به پيامبر بخشيدند و جنگ پس از 25 روز پايان يافت . پس از آن، جبرئيل اين آيه را نازل كرد: و آت ذا القربى حقّه و المسكين و ابن السّبيل . . : به خويشاوندان او حقشان را بده همچنين به مسكين و در راه ماندگان (سوره اسراء، آيه 26( پيامبر از جبرئيل پرسيدند: ذا القربى كيست؟ پاسخ داد: ذا القربى فاطمه است و حق او فدك است . لذا رسول اكرم (ص) فدك را به فاطمه (س) بخشيد . از سال هفتم تا يازدهم هجرى اين اراضى تحت تسلط ايشان بود و درآمد سرشار آن، بين فقرا تقسيم مىشد . پس از روى كار آمدن ابوبكر، حكومت با كمبود بودجه مواجه شد، زيرا عدهاى از پرداخت زكات خوددارى مىكردند و از طرفى درآمد فراوان فدك كه به فقرا مىرسيد، مىتوانست قلوب عامه را به سمت ديگرى سوق دهد . لذا حكومت، فدك را به تصرف درآورد و به دستور ابوبكر، كارمندان منصوب از طرف حضرت زهرا (س) از آنجا اخراج شدند . حضرت به اين عمل اعتراض كردند . ابوبكر پاسخ داد: من از پيامبر شنيدم كه فرمود: نحن معاشر الأنبياء لا نورث: ما پيامبران براى كسى ميراث باقى نمىگذاريم . اين، در حالى بود كه همگان مىدانستند كه فدك از طريق ارث به حضرت زهرا نرسيده بود؛ بلكه پيامبر (ص) آن را در زمان حيات خود به دختر خود بخشيده بودند . پس از اين پاسخ، حضرت با دلى پرسوز و در ميان گروهى از زنان بنى هاشم به مسجد آمده، پشت پرده نشستند و بشدت گريستند . پس از لختى درنگ خطبهاى مفصل ايراد كردند كه در كتب روايى آمده است . در آن خطبه پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر (ص) و بيان ثمرات و حكمتهايى كه بر جعل احكام اسلام مترتب شده است، به بيان وقايع پس از رحلت پيامبر (ص) پرداخته، خطاب به ابوبكر فرمودند: اى پسر قحافه! آيا در كتاب خدا نوشته است كه تو از پدرت ارث ببرى، ولى من ارث نبرم؟ چه افتراى بزرگى! آيا عمدا عمل به كتاب خدا را ترك كرديد و آن را پشت سر انداختيد؟ مگر قرآن نمىگويد: و ورث سليمان داود: سليمان از داود ارث برد و آنجا كه داستان زكريا را نقل مىكند، مگر سخن زكريا را نقل نمىكند كه عرض كرد: هب لى من لدنك وليّا يرثنى و يرث من آل يعقوب: پروردگارا به من وليى از جانب خودت عطا كن كه از من و از آل يعقوب ارث ببرد؟ و مگر نمىفرمايد: بعضى از خويشاوندان (در ارث بردن) نسبت به بعضى ديگر در كتاب خدا اولويت دارند؟ و مگر نمىفرمايد: خداوند شما را در مورد فرزندان سفارش مىكند كه هر پسرى، دو برابر دختر ارث مىبرد؟ و مگر نمىفرمايد: اگر كسى مالى از خود به جاى گذاشت، لازم است كه براى پدر و مادر و خويشاوندانش به نيكى وصيت كند؛ اين حق لازمى است كه بر عهده پرهيزكاران است؟ شما خيال مىكنيد كه من از پدرم ارث نمىبرم؟ آيا پدرم از اين آيات استثنا شده است و اين آيات تنها مخصوص شماست؟ يا اينكه مىگوييد اهل دو ملت (و دو آيين) از يكديگر ارث نمىبرند . مگر من و پدرم از يك ملت نيستيم؟ آيا شما خيال مىكنيد به عموم و خصوص قرآن از پدر و پسر عمويم داناتريد؟ اكنون شتر فدك را با افسار و جهازش بگير كه روز قيامت خود را خواهى ديد و خداوند حاكم خوبى است . . . آنگاه ابوبكر برخاست و گفت: . . . تو اى بهترين زنان و اى دختر بهترين پيامبران، در گفتارت صادق و در عقل و خردت بر همه برترى دارى؛ كسى حق تو را از تو نمىگيرد و تو را به دروغ نسبت نمىدهد . به خدا قسم، من از رأى رسول خدا عدول نكردم و جز به فرمان او عمل نمىكنم؛ پيشواى يك ملت هرگز به مردمش دروغ نمىگويد . من خدا را به گواهى مىگيرم - و گواهى او كافى است - كه از رسول خدا- صلى الله عليه و آله و سلم- شنيدم كه مىفرمود: ما پيامبران طلا و نقره و خانه و زمين به ارث نمىگذاريم، ميراث ما كتاب و حكمت و دانش و نبوت است و رزق و دارايى ما متعلق به ولى امر و حاكم پس از ماست، تا هر حكمى كه خواست در مورد آن بكند . ما آنچه را كه تو مطالبه مىكنى، براى خريد اسب و سلاح مصرف كرديم تا مسلمين با آن بجنگند و با كفار جهاد كنند و با بدكاران و گردنكشان مبارزه كنند و اين، به اجماع مسلمين است و همه اين كار را قبول دارند . حضرت مجددا به آيه يرثنى و يرث من آل يعقوب استناد كردند تا بفهمانند كه روايت نقل شده از جانب ابوبكر، مخالف نص صريح قرآن است و مردود مىباشد . آنگاه مردم را بخاطر سكوتشان نكوهش كرده، با ناراحتى مجلس را ترك كردند . پس از مراجعت به منزل، على (ع) ايشان را به صبر، آرامش دعوت نمودند . در كتب روايى آمده است كه فاطمه زهرا (س) تا آخر عمر با ابوبكر تكلم نكرد و از او خشمگين بود . در مورد وفات فاطمه زهرا (س)، در تاريخ آمده است كه حضرت به اسماء بنت عميس دستور دادند تا آب حاضر كنند؛ سپس وضو ساخته، خود را خوشبو نمودند و جامههاى نو پوشيدند و مقدارى از كافور بهشتى را كه جبرئيل در زمان حيات پدرشان، آورده بود بالاى سر خود گذاشتند؛ آنگاه پاهاى خود را به طرف قبله دراز كردند و به هيئت محتزر خوابيدند، پارچهاى روى خود كشيدند و در همان حال به رحمت ايزدى پيوستند . بنا به وصيت آن حضرت، هيچ يك از كسانى كه در غصب حق ايشان شركت داشتند و يا به آن راضى بودند، در مراسم نماز و دفن ايشان حاضر نشدند و پيكر مطهرشان شبانه و بطور مخفى دفن شد و براى آنكه نتوانند قبر ايشان را بيابند، چند قبر ساختند تا امر مشتبه بماند؛ لذا هنوز نيز قبر آن حضرت مخفى است . اين احتمال وجود دارد كه آن حضرت در قبرستان بقيع، يا در مسجد پيامبر، (بين قبر آن حضرت و منبر ايشان) و يا در خانه خودشان مدفون شده باشند . وقتى امير مؤمنان، على- عليه السلام- همسر خود را دفن كردند، فرمودند: السّلام عليك يا رسول الله عنّى و عن ابنتك النّازلة فى جوارك و السّريعة اللّحاق بك! (الخ): سلام بر تو اى رسول خدا . از جانب خود و از جانب دخترت كه در جوار تو آرميده . و چه زود به تو ملحق شد! يا رسول الله! در غم از دست دادن دختر برگزيدهات صبرم كم و طاقتم تمام شد، ولى پس از مصيبت از دست دادن تو، هر مصيبتى قابل تحمل مىشود! من سرت را در لحد قبرت قرار دادم و بين گردن و سينهام بودى كه جان از بدنت خارج شد؛ إنّا لله و إنّا إليه راجعون! دخترت امانتى بود كه باز پس گرفته شد و گروگانى بود كه به صاحبش برگردانده شد؛ اما اندوهم را پايانى نخواهد بود و شبهاى من به بيدارى خواهد گذشت تا زمان مرگم فرا رسد و خدا مرا در سرايى كه تو در آنجا هستى مقيم گرداند . بزودى دخترت به تو خبر خواهد داد كه چگونه امتت دست به دست هم دادند و بر او ستم كردند؛ پس ماجرا را بطور كامل از او بپرس و جريان را از او جويا شو! . (نهج البلاغه فيضالاسلام، كلام 193( در تاريخ وفات آن بانو اختلاف است . مشهورترين اقوال آن است كه ايشان پس از 75 روز، يا 95 روز از رحلت پيامبر- صلوات الله عليه و آله وسلم- دار فانى را وداع گفتند . نظرات شما عزیزان:
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
درباره وبلاگ گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
||
|